مرا ساقی چه داد امشب؟ که چون پیمانه خندیدم
به صد پیری جوانی کردم و مستانه خندیدم
از آن کارم به رسوائی کشید آخر که در عشقت
ز نادانی به پند عاقل و فرزانه خندیدم
که میگوید که دوزخ جای میخواران بود واعظ؟
من از هر کس شنیدم اینچنین افسانه خندیدم
چه شب بود امشب ؟ از گلبانگ نای و نغمه مطرب
به وجد آمد دلم جندان که : چون پیمانه خندیدم
نیاز خود به ناز این پریرویان چو سنجیدم
به عقل نا تمام خویش ، چون دیوانه خندیدم!
تو را ای خواجه ده روزیاست این منزل،مرنج از من
گر از دلبستگیهای تو بر این خانه، خندیدم
حدیث آشنائی این چنین کافسانه شد "نظمی"!
کسی گر چنگ زد بر دامن بیگانه خندیدم
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 813
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0